خانه دوست اینجاست
به گزارش مجله زیتوا، ظاهرش یک رستوران یا کافه است شبیه هزاران کافه و رستورانی که در مرکز واقع شده است، داستانش اما با دیگر رستوران ها فرق دارد.
خانه کابل تمام غذاهایش نه ایرانی که غذاهای سنتی افغانستان است. صاحب رستوران هم یک خانواده افغان هستند که سال ها پیش، زندگی را در تهران شروع کردند.
همه هنرمندند و دغدغه شان معرفی فرهنگ و سنت های کشور همسایه به برادرانشان، ایرانی هاست؛ انتخاب غذا بهترین راه برای معرفی کشور همسایه بوده است.
حالا یک سالی می شود آنها خانه کابل را در یکی از خیابان های مرکز راه انداخته اند. هرچند شروع کارشان با کرونا همراه بود، حالا اما از کسب و کاری که همه اعضای خانواده در آن نقشی دارند، راضی اند.
مثل قدم زدن در کابل
یک محوطه 20 متری، تمام فضای کافه گالری است. شاید این فضا ابتدا کوچک به نظر برسد اما کارهایی در آن انجام می شود انگار همین فضای کوچک به وسعت یک کشور و سنت های آن، بزرگ می شود. اول از همه این عکس ها هستند که به چشم می آیند.
در یکی از عکس ها مردی در بازار کابل نشسته است و سبزیجات می فروشد. در عکس دیگری، مردهای اسب سوار چوگان بازی می کنند.
عکس دیگری، مسجد کبود در مزار شریف را نشان می دهد، رنگ آبی فیروزه ای رنگ قالب این عکس است. بعد اما بادبادک های رنگی رنگی بر دیوار افراشته شده به چشم می آیند. درست در ردیف دیواری که بادبادک ها میخ شده اند، کلاه های سنتی افغانستان دیده می شود.
کلاه هایی با طرح ها و نقش های متنوع، زرد، قهوه ای قرمز و با جنس های پشمی. بعد که سرمی چرخانیم، روی پیشخوان، شیشه های ترشی چتنی (ترشی مخصوص افغانستان که با سرکه و سبزیجاتی مانند گشنیز درست می شود) خودش را نشان می دهد. پشت پیشخوان سماور بزرگ برنجی با نقش های اسلیمی دود می کند و قوری پر از چای سبز، خودی نشان می دهد.
ادویه های بسته بندی شده هم مرتب نشسته اند در باکسی شیشه ای تا مشتری سراغ شان برود. کنار در، یک کتابخانه کوچک واقع شده است، کتاب های تاریخ افغانستان و کتاب هایی از شعرای افغان، قفسه های کتابخانه را پر کرده اند. نماد نوروز (پرنده ای برنجی) و چند مجسمه دیگر از افغانستان در لابه لای قفسه دیده می شود.
روی تمام میزهای شش نفره یک پلاک آبی گذاشته اند که محله ای را معرفی می کنند. یک میز، محله افشار (در کابل محله ای به نام افشار شناخته می شود) و میز دیگری محله چهل ستون (کاخ چهلستون که در زمان سلطنت زمان شاه درانس در قرن دوازدهم هجری قمری ساخته شد در این محله کابل واقع شده است) را معرفی می کند.
خانه پر از گلدان هایی است که هوا را مطبوع کرده است. آهنگی افغانی، فضای خانه را دل انگیز کرده است. اینجا خانه کابل است.
با لهجه و عشق
روایت خانواده اکبری را با لهجه و عشق به وطن شان باید خواند. در تمام داستان های این خانواده کلمات افغانستانی شنیده می شود. داستان خانه کابل، نه از یک سال پیش که کافه به راه افتاد، بلکه از 38 سال پیش شروع شد.
زمانی که پدر خانواده، محمدموسی اکبری که آن زمان 22 سال داشت، در افغانستان دانشجوی رشته نقاشی بود. اما بعد جنگ افغانستان و حمله شوروی شروع شد و یک کشور کمونیستی حکمران سرزمین شان شد.
محمدموسی و دوستانش مخالف این اتفاقات بودند و در همین راه هم بعضی از دوستانش دستگیر شدند؛ همین شد که سال 63، محمدموسی به ایران مهاجرت کرد.
دو سال بعد، یعنی سال 65 او در دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و همانجا بود که متوجه شد، چقدر ایرانی ها کم می دانند درباره کشور همسایه شان افغانستان، کشوری که یک زمانی، نه مرز مشترک که تاریخ مشترک داشتند و با هم یک سرزمین به حساب می آمدند.
همین شد که پدر خانواده احساس کرد، باید کاری کند، باید افغانستان را به آن شکلی که هست به برادران ایرانی اش معرفی کند. او دوست داشت چهره ای را که از افغانستان در ایران ساخته شده است، اصلاح کند. به همین دلیل از دایره دوستانش شروع کرد.
از فرهنگ و تاریخ افغانستان گفت و تعجب و شک را در نگاه آنها دید؛ برای معرفی کشورش قدم دیگری برداشت و در اولین فرصت به افغانستان سفر می کرد و از مرنام و منطقه ها دیدنی و مردم عکس می گرفت. برگزاری نمایشگاه های عکس در ایران، هند و ترکیه، ماحصل تمام تلاش های او برای معرفی کشورش بودند. هرچند آقای اکبری در تمام سال های فعالیتش تلاش خود را به کار بست، اما یک خلا بزرگ در این راه حس کرد. راه اندازی کسب وکار خانگی از همین جا شروع شد.
تولدی نو
دختران و پسر خانواده، همیشه به یاد دارند که پدر چطور تلاش می کرد برای شناساندن کشورش؛ به همین دلیل دغدغه پدر، کم کم دغدغه آنها هم شده بود و بتول، دختر دوم خانواده زمانی که دید پدر چقدر برای این معرفی تلاش می کند، فکر بکری به نظرش رسید.
یک روز که همه اعضای خانواده دور هم جمع شده بودند، او پیشنهادش را داد؛ این که یک کافه گالری با موضوع فرهنگ افغانستان راه بیندازند. اولش پدر و مادر مخالفت کردند، ولی او اصرار کرد و از خوبی های این کسب و کار خانوادگی گفت و بعد در آذرماه 98 بود که پدر و مادر تصمیم گرفتند این فکر را عملی کنند؛ جایی را اجاره و کار را شروع کردند.
پدر ایده ه ای زیادی داشت و به همین دلیل دست به کار طراحی زد و خود با کمک اعضای خانواده و یکی دو نفر از دوستانش از دیوارهای بی روح، فرهنگی را دوباره از نو بنا کردند و خانه را آن طور که دوست داشتند، ساختند.
راه اندازی خانه، چهار ماهی زمان برد و همان زمان که خانه را ساختند، ویروس کرونا در کشور شایع شد. آنها هنوز خانه را راه نینداخته، تعطیل کردند تا سال 99 که کسب و کارها اجازه کار پیدا کردند.
اوایل ماه جوز (خردادماه) به طور رسمی، خانه افتتاح شد و یک ماهی هم کار می کردند تا این که پدر و مادر خانواده به بیماری کرونا مبتلا شدند و همین باعث شد تا یک ماه کافه را تعطیل کنند. بعد از یک ماه اما کار دوباره شروع شد و اعضای خانواده با وجود پروتکل ها، ویروس و محدودیت ها کار را ادامه دادند. کسب وکاری که پدر خانواده می گوید حدود 500 میلیون تومان برای شروع کار، هزینه کردند؛ 200 میلیون تومان برای رهن کافه و 300 میلیون هم برای راه اندازی که البته مقدار قابل توجهی از آن، قرض به یوروی 3500 تومان بود و حالا او باید قرضش را با یوروی 30 هزار تومانی پرداخت کند.
با ذکر و صلوات، آشپزی می کنم
خونگرم است و با همه مشتری ها خوش و بش می کند، سس منتو (یکی از غذاهای سنتی افغانستان) را خودش سر میز مشتری می برد و از موادی که سس را درست کرده است، می گوید. خانم خانه کابل و سرآشپز آشپزخانه است. نامش رقیه اکبری است. یک زن میانسال که مانند همسرش با لهجه شیرینی صحبت می کند. با نگاه هایی مادرانه و دقیق همه جا را زیرنظر دارد تا مبادا مهمانی، کم و کسری داشته باشد. تا کم و کسری ببیند، سریع به علی اکبر، پسرش می گوید و پسر کارها را درست می کند. مادر مدیریت اصلی آشپزخانه را برعهده دارد و به همراه یک کارگر مشغول کارهاست. ماسک از صورتش نمی افتد و با ماسک همه کارهای پخت و پز را انجام می دهد.
می گوید درست کردن هر روزه غذا برای سی، چهل نفر مشتری کافه گالری خسته کننده است. این که هر روز باید شاد باشد و سعی کند غذای خوشمزه درست کند، کمی سخت است. خانم های خانه دار هم در خانه، شاید یک روز حوصله غذا درست کردن نداشته باشند اما اینجا هر روز باید حوصله داشته باشی و اگر حوصله نداشته باشی، غذایت خراب می شود. و او دوست ندارد که غذای بدمزه بگذارد جلوی مشتری. او اما یک راه چاره مناسب دارد برای این که غذاهایش باب میل مشتری های همیشگی اش باشد. سرآشپز این خانه تعریف می کند که اگر روزهایی حوصله طبخ غذا نداشته باشد، وضو می گیرد و نماز می خواند. می گوید که خدا خودش کمک می کند و حوصله اش را سرجا می آورد.
هرچند که انگار راه و رسم همیشگی اش است که با وضو و صلوات غذا درست کند. در این مدت بارها اعضای خانواده خواستند کسی را برای کمک دست مادر استخدام کنند، خانم اکبری اما وسواس خاصی در روش های طبخ غذا دارد و دوست ندارد هرکسی در آشپزخانه استخدام شود. می گوید: ما سعی می کنیم غذای باکیفیت به مشتری دهیم و همه مواد غذایی مان با کیفیت است. طبخ غذا هم باید باکیفیت باشد تا شرمنده مشتری ها نشویم.
می گوید که اینجا یک کافه یا یک رستوران نیست، اینجا خانه آنهاست، درست شبیه به مادرشان هم باید غذای خوشمزه و باکیفیت به مشتری ها داده شود. بعد نگاهش را متوجه دختر افغان جوانی می کند که چنگالش را کرده درون منتوها و تکه ای از منتو را می گذارد در دهانش. چشم های دختر می خندد، زن میانسال آشپز نگاهش می کند و کیف می کند؛ مثل مادری که شاد است از این که فرزندش غذای او را دوست دارد.
غذا، فرهنگ سازی دوباره
یکی از اهداف کار، معرفی فرهنگ غذایی کشورشان به ایرانی ها بوده اما برای اعضای خانواده مهم است که افغانستانی هایی هم که در ایران به دنیا آمده اند و کشور خود را ندیده اند، خانه کابل را خانه خودشان بدانند؛ به همین دلیل است که نام این کافه گالری، خانه کابل گذاشته شد تا حساسیت آنها برانگیخته شود و البته بتوانند با آن همذات پنداری کنند. حالا هر روز افغانستانی های زیادی در کافه دور هم جمع می شوند و غذای خانگی می خورند.
مشتری هایشان در ابتدا افغانستانی ها و کسانی بودند که به افغانستان سفر کرده بودند، آنجا را می شناختند و با غذای آن آشنا بودند، بعد اما نام کافه دهان به دهان چرخید و این شد که بسکمک از ایرانی ها هم پایشان به کافه باز شد.
اول از همه، نگاه ایرانی ها با تردید و دودلی همراه بود که آیا غذای افغانستانی با ذائقه ما جور است یا نه؟ و بعد از مدت زمان اندکی، بعد از این که اولین قاشق از قابلی پلو را به دهان می گذاشتند، چشم هایشان برق می زد و دوباره از نو، غذای دیگری را سفارش می دادند و تا سه یا حتی چهار بار، از غذاهای مختلف سفارش می دادند و تست می کردند و جالب تر این که دفعه بعد، با دوستان شان به خانه کابل می رفتند. خانواده اکبری یک خاطره خوش از این تغییر دیدگاه هم دارد؛ این که یک روز، مهمان هایی از خراسان به خانه کابل می فرایند.
مهمان ها قبلا منتو - یکی از غذاهای افغانستانی را خورده بودند - و بعد از این که می بینند در لیست غذا منتو هم وجود دارد، واکنش بدی از خود نشان می دهند. آنها غذای خود را میل می کنند و بعد پدر خانواده به نام تست، غذای منتو را سر میز آنها می فرستد؛ مهمان ها با میل زیاد منتو را می خورند و دوباره از خانواده اکبری می خواهند که برای آنها منتو ببرد و بعد از این که متوجه می شوند غذایی که میل کرده بودند منتو است، تعجب می کنند.
پدر خانواده می گوید: تمام کارهایی که می خواستم در مدت 30 سال برای معرفی افعانستان انجام بدهم، در مدت زمان یک سال با کمک غذا انجام شد. اگر می دانستم غذا این قدر خوب می تواند فرهنگ ما را نشان دهد، زودتر اقدام می کردم.
اعضای خانه کابل
اعضای کسب وکار داستان ما،همه اعضای یک خانواده هستند؛ اعضای خانواده اکبری. پدر در راس کار است و مدیریت اصلی کافه گالری را برعهده دارد. مادر اما مدیر آشپزخانه است و بچه ها یا به مادر کمک می کنند یا این که به امور دیگر کافه مشغولند و به مشتری ها می رسند. به تازگی یک کارگر به این کافه گالری اضافه شده است و سه خانم افغانستانی و ایرانی هم در خانه غذاهای منتو و آشک را که خیلی پرزحمتند و زمان زیادی را برای طبخ می گیرند، برای کافه درست کنند.
محمدموسی اکبری، 60 ساله و پدر خانواده است و لیسانس رشته نقاشی و گرافیک از دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. او پیش از این مدیر گرافیک سفارت افغانستان در ایران بوده و حالا در کافه مشغول به کار است.
رقیه اکبری، مادر خانواده و دانشجوی انصرافی رشته تاریخ است. مادر خانواده قبل از این که به نام سرآشپز مشغول به کار شود، خانه دار بوده است. همه اعضای خانواده، زمانی که از دستپخت مادر حرف می زنند، چشمان شان از شادی می درخشد.
بتول اکبری، فرزند اول خانواده اکبری است، 30 ساله است و در دانشگاه نقاشی خوانده. او در کارهای کافه بیشتر کمک دست مادر است و البته زمانی که کافه شلوغ است به درخواست مشتری ها می رسد.
فاطمه اکبری، 28 سال دارد و در دانشگاه گرافیک و عکاسی خوانده است. فاطمه دختر دوم خانواده است و کسب وکار خانگی با ایده و اصرارهای او شروع شد. او به نام ادیتور عکس در یکی از شبکه های تلویزیونی ایران کار می کند و به نام شغل دوم و البته نه همیشه و هر زمانی که وقت دارد در کنار اعضای خانواده برای مشتری های کافه خانوادگی منتو می برد.
علی اکبر اکبری، 26 ساله است و مهندسی آی تی خوانده است. او هم صفحه های کافه را در فضای مجازی می گرداند و هم در کافه کار می کند. مشتری ها در فضای مجازی بیشتر با او در ارتباط هستند و اگر کسی بخواهد در کافه میزی را رزرو کند، باید با او صحبت کند.
لیلا شوقی - روزنامه نگار / ضمیمه چاردیواری روزنامه خبرنگاران
منبع: جام جم آنلاین